خــلدستان طریقت

ساخت وبلاگ
  ۩۩۩ ☫طریق مهر (طریقت) به راهِ جانانه ☫۩۩۩ قلم ز شوق نهادم به عهد وُ پیمانهشرابِ عشق بنوشم ز جام ودُردانهز آشنائی ناکس چنان ملول شدمکه اضطراب نمایم ز خویش و بیگانهنفس کشیدن من مایه عذابم شدشدم ز شدتِ احساس مِثل دیوانهدلی که عشق ندارد صفا نمی گیردجفاست باخبر از سوزِ عشق فرزانهنبوده گوهرِ یکدانه هم طرازِ سفالکه دُرِّ عشق بِه هفت  بحرِ  مستانهمرا ز کوی محبت به آسمان بفرستنه با حدیثِ بهشت و قصور افسانهبیابسوز و خاکسترم  به دریا کنبه گردِ شمعِ جمال تو بود پروانهطریق خضر شده طرح  جاودانگیَم طریق مهر (طریقت) به راهِ جانانه  ۩خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩۩ محمد مهدی طریقت ۩  خــلدستان طریقت ...
ما را در سایت خــلدستان طریقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1sorodehay-tarighat8 بازدید : 111 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 19:08

     ۩۩۩ ☫برآستان جانان (تذکره) پروین اعتصامی☫۩۩۩  برد دزدی را سوی قاضی عسسخلق بسیاری روان از پیش و پس"گفت قاضی کاین خطاکاری چه بود؟دزد گفت از مردم آزاری چه سود؟(قاضی)گفت، بدکردار را بد کیفر است(دزد) گفت، بدکار از منافق بهتر است(قاضی)گفت، هان بر گوی شغل خویشتن(دزد)گفت، هستم همچو قاضی راهزن(قاضی)گفت، آن زرها که بردستی کجاست(دزد)گفت، در همیان تلبیس شماست(قاضی)گفت، آن لعل بدخشانی چه شد(دزد)گفت، می دانیم و می دانی چه شد(قاضی)گفت، پیش کیست آن روشن نگین(دزد) گفت، بیرون آر دست از آستیندزدی پنهان و پیدا، کار تستمال دزدی، جمله در انبار تست"تو قلم بر حکم داور می بریمن ز دیوار و تو از در می بری"حد بگردن داری و حد میزنی~گر یکی باید زدن، صد می زنی"می زنم گر من ره خلق، ای رفیقدر ره شرعی تو قطاع الطریق"می‌برم من جامهٔ درویش عورتو ربا و رشوه می گیری بزور"دست من بستی برای یک گلیمخود گرفتی خانه از دست یتیم" من ربودم موزه و طشت و نمدتو سیه دل مدرک و حکم و سند"دزد جاهل، گر یکی ابریق برددزد عارف، دفتر تحقیق برد"دزد زر بستند و دزد دین رهیدشحنه ما را دید و قاضی را ندید"من براه خود ندیدم چاه راتو بدیدی، کج نک خــلدستان طریقت ...
ما را در سایت خــلدستان طریقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1sorodehay-tarighat8 بازدید : 121 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 19:08

می گویند: روزی مولانا ،شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد.  شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟ مولانا حیرت زده پرسید: مگر تو شراب خوارهستی؟! شمس پاسخ داد: بلی. مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!! ـ حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن. ـ در این موقع شب، شراب از کجا گیر بیاورم؟! ـ به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند. – با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت. – پس خودت برو و شراب خریداری کن. - در این شهر همه مرا میشناسند، چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟! ـ اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شب ها بدون شراب نه میتوانم غذا بخورم، نه صحبت کنم و نه بخوابم. مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه ای به دوش می اندازد، شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان میکند و به سمت محله نصاری نشین راه می افتد.تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمیکرد اما همین که وارد آنجا شد مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند.آنها دیدند که مولوی داخل میک خــلدستان طریقت ...
ما را در سایت خــلدستان طریقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1sorodehay-tarighat8 بازدید : 117 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 19:08

  ۩۩۩ ☫ دوبیتی ☫۩۩۩ مجنون دلم اسیر لیلا  شده بود اوقات بهار مِثل  یلدا شده بودبا این همه افکارِ پریشان گذشتمرغ دل وُ جان به فکرفردا شده بود#خُلدستان  ۩خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩۩ محمد مهدی طریقت ۩   خــلدستان طریقت ...
ما را در سایت خــلدستان طریقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1sorodehay-tarighat8 بازدید : 101 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 19:08

 ۩۩۩ ☫ دوبیتی ☫۩۩۩ از کعبه سوی کلیسیا رفتم دوش بعداز دوهزار سجوه گویا و خموش من قبله نما نهاده ام جانب دوست در آخر عمر گشته ام باده فروش ۩خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩۩ محمد مهدی طریقت ۩   خــلدستان طریقت ...
ما را در سایت خــلدستان طریقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1sorodehay-tarighat8 بازدید : 77 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 19:08

  نیکی   بکار ۩۩۩ ☫تحریرهایم مهرزد روزی (طریقت )☫۩۩۩من از تبار تیشه‌ام دَم را غمی نیست در ریشه‌ام احساس درد مبهمی نیستبر بازوانم بوسه زد روزی خداونددر سرنوشتم راه پر پیچ و خمی نیستوقتی مرا با خاک یکسان خواست، یعنیدر نقشه‌ی جغرافیازیر وُ بمی نیستسهم من از شادی شبیه روزگار استاینجا مجالِ اتفاقِ شبنمی نیستای روزگار ، ای روزگارِتلخ و شیرینمارا درین دنیا امید مرهمی نیست تحریر هایم مُهر زد روزی (طریقت)مُهر خدا بر ریشه ها چیزِ کمی نیست ۩خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩۩ محمد مهدی طریقت ۩  خــلدستان طریقت ...
ما را در سایت خــلدستان طریقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1sorodehay-tarighat8 بازدید : 91 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 19:08

  ۩۩۩ ☫ آری من وُ (طریقت) مانند آب وماهی ☫۩۩۩  ماهى به آب میگفت ، من عاشق تو هستماز لذت حضورت ، من مِى  نخورده مستمآيا تو مي پذيرى ، عشق خدا خدائي یا اين که بر نتابى ، ديگر زمن جدائيآب روان به ماهى ، گفتا که باشد امالطفا بده مجالى ، تا صبح روز فردابايد که خلوتى با ، افکار خود بسايماينجا بمان که فردا ، درگیرِ وُ زیر باریم ماهي قبول کرد وُ ، آب روان گذر کردتنها براى يک شب، از پيش او سفر کرد وقتى که آمدش باز ، تا اين که گويد آرىيک حجله ديد و عکسى ، بر آن به يادگارى خود را ز پيش ماهى ، ديشب که برده بودشآن شاه ماهى عشق ، بى آب مرده بودش ناليد و يادش افتاد ، از مکر آن صداييوقتى که گفت با عشق ، ميميرم از جدايى ای کاش آب می ماند ، آن شب کنار ماهیماهی دلش نمی مرد ، از درد بی وفاییآری من و(طریقت)، مانند آب و ماهییک لحظه غفلت از هم ، معنی شود جدایی ۩خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩۩ محمد مهدی طریقت ۩   خــلدستان طریقت ...
ما را در سایت خــلدستان طریقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1sorodehay-tarighat8 بازدید : 104 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 19:08

 ۩۩۩ ☫  طنز ☫۩۩۩ کودکی با  دوچرخه خود در مقابل درب مجلس ایستاده، دوچرخه اش را گوشه ای گذاشت و مشغول بازی شد.  نگهبانی به او نزدیک شد و گفت: به چه جراتی دوچرخه ات اینجا گذاشته ای؟ اینجا محلی است که نمایندگان و وزرا و مسؤولان کشور رفت و آمد می کنند! پسرک پاسخ داد : نگران نباش! زنجیر محکمی دارم  و با آن دوچرخه ام را محکم به درخت می‌بندم که هیچ کدام نتوانند آن را بدزدند!۩خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩۩ محمد مهدی طریقت ۩    خــلدستان طریقت ...
ما را در سایت خــلدستان طریقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1sorodehay-tarighat8 بازدید : 115 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 19:08

   ۩۩۩ ☫برآستان جانان (تذکره) قاسم صرافان ☫۩۩۩ قطـــار ِ خطّ لبت راهـــی سمرقند استبلیت یک سره‌ از اصفهان بگو چند است؟عجب گلــــی زده‌ای بـــاز گوشـــه‌ی مـویتتو ای همیشه برنده ! شماره‌ات چند است؟بــــه تــــوپ گـرد دلـــم بــاز دست رد نزنیمگر «نود» تو ندیدی عزیز من «هَند» استهمین کـــه می‌زنیَش مثل بید می‌لرزمکلید کُنتر برق است یا که لبخند است؟نگاه مست تــو تبلیـغ آب انگور استلبت نشان تجاری شرکت قند استبِ ... بِ ... ببین کــــــه زبــانم دوبــاره بند آمدزی... زی... زی... زیرِسر برق آن گلوبند استنشسته نرمیِ شالی به روی شانه‌ی توشبیه برف سفیدی کـــه بر دماوند استدوبـــاره شاعــر «جغرافیَ» ت شدم، آخرگلی جوانی و «تاریخ» از تو شرمنده ستچرا اهالــی این شهر عـــاشقت نشونــد ؟چنین که عطر تو در کوچه‌ها پراکنده استبه چشم‌های تو فرهادها نمی‌آیندنگاه تو پــی یک صید آبرومند استهزار «قیصر» و «قاسم» فدای چشمانتبِکُش! حلال! مگر خون‌بهای ما چند است؟نگاه خسته‌ی عاشق کبوتر جَلدی استاگر چه مــی‌پرد امــا همیشه پابند استنسیم، عطر تو را صبــح با خودش آوردو گفت: روزی عشاق با خداوند استرسیـــدی و غــزلـــم ر خــلدستان طریقت ...
ما را در سایت خــلدستان طریقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1sorodehay-tarighat8 بازدید : 102 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 19:08